خودم را چو قایق در این آب ها، به امواج دریا رها می کنم
به مانند مرز میان دو چیز، صفم را ز هر صف جدا می کنم
به ابروی هشتاد و هشتی تو ،به آن فتنه سبز چشمان تو
به باتوم و زخمی به رنگ بنفش، به راه غمت من وفا می کنم
میان شلوغی دی ماه سرد، میان شعار و گرانی و درد
درون زمستانِ این روزها،به قلبم هوای تو را می کنم
میان شعار تماشاچیان، در آن حمله های پلیس و فرار
به فریاد خود با تمام وجود، فقط اسمتان را صدا می کنم
پر از حسرتم از غمت در دلم، چو سیگار بهمن به لب های تو
دلم انقلابی شد از رفتنت، ببین من خودم را فدا می کنم
محمدصادق رزمی