با نگاهت هر چه غم در سینه پایان می گرفت
عشق تو آن ثانیه در سینه ام جان می گرفت
کوچه های شهرمان از عشق ما سرشار بود
زندگی با عشق تو آن لحظه امکان می گرفت
در خزان از شوق تو بر روی ایوان پیش من
برگریزان و خزان آن سوی ایوان می گرفت
دست تلخ روزگار آخر تو را از من گرفت
بر دلم این روزگار ای کاش آسان می گرفت
در زمان رفتنت وقتی که می رفتی عزیز
چک چک باران غم در کل تهران می گرفت
محمدصادق رزمی