سرطان درد بزرگی ست ولی شیرین است
چون فقط چاره ی این زندگی غمگین است
به خدا با غم و اندوه دلم هیچ کسی یار نبود
به خدا درد و غم این تن من سنگین است
غصه در چشم پرستار و دلم باران است
قلب من آتش داغ است و غمش بنزین است
دکترم گفته که این فصل خزان پایان است
مادرم در دل خود لیک ولی خوشبین است
بر مزارم عوض گل بگذارید فقط برگ خزان
چون تنم مثل خزان تا به ابد غمگین است
محمدصادق رزمی