در نم نم باران و غم، دیدم تو را با شوهرت
همچون همان ایام دور، پر جلوه بودش منظرت
در ساحل دریا چنان، او را گرفتی در بغل
گویی که از روز ازل، او بوده تنها دلبرت
ما را جدایی داده اند، آن دوستان پر حسد
اینگونه پایان شد دگر،آن عشق من در دفترت
یک لحظه با اندوه و غم، بر من نگاهی می کنی
گویا به یادت آمدم ،با بوسه های همسرت
وقتی که می رفتی عزیز، با شوهرت از آن محل
مانند بوشهر و غروب، چشمان من شد بندرت
محمدصادق رزمی