ز اندوه و غمت در سینه فریاد
که از نو تازه شد آن یار و آن یاد
به گیسویت وزیده باد صحرا
پریشان شد دلم با نغمه ی باد
از آن چشمان تو از عشق نابت
نشد قلبم ز غم یک لحظه او شاد
بترسم سر بیاید عمر و آخر
بماند بر دلم آن رخت داماد
ز اندوهت ببین در شهر تهران
شبیه من شده آن برج میلاد
محمدصادق رزمی