هر چه کرد این روزگار با غصه اش تا کرده ام
هر چه بود از درد تو در سینه ام جا کرده ام
بی تو در سرمای دی دستان من یخ می زند
با همان آه دلم دستان خود ها کرده ام
می زند بر سینه ام یاد تو در روز و شبم
هر شب از اندوه تو این غصه بر پا کرده ام
رفته ای از پیش من اما ببین در خلوتم
قلب تنهایم عزیز با غصه ات ما کرده ام
برف تجریش و من و یاد تو و دستان تو
بی تو دستم را عزیز در جیب خود جا کرده ام
محمدصادق رزمی