مثل هر شب چاه کوفه، با علی خو می کند
عمق تنهایی ز هر سو، بر دلش رو می کند
جان او هم از تنش، مانند یارش می رود
شمع بانو فاطمه، آهسته سوسو می کند
از مرور خاطراتش، در دلش با فاطمه
از دلش او گریه ای، بر حال بانو می کند
بر سر بالین مادر، آمده مولا حسین
با نگاه خسته اش، او بر حسین رو می کند
می رود از درد خود، زهرای اطهر با پدر
بعد از آن مولا علی ، سر را به زانو می کند
از غم سنگین مادر ،بعد از آن هر سیدی
شکوه از تنهایی و، از دردِ پهلو می کند
محمدصادق رزمی
بسیار زیبا بود عالی
شعر هایتان بسیار زیباست به فکر چاپ کردنشان باشد
با ارزوی موفقیت برای شما