پزشکان گفته اند با من، به چشمان تو بیمارم
نه زخمم می شود درمان، نه امیدی به آن دارم
به قلبم می زند دردت، در این شب های تنهایی
تو رفتی و ندانستی، به درد تو گرفتارم
میان مردم تهران، شدم رسوا و سرگردان
بیا امشب به رویایم، که من آن عاشق زارم
شبیه ابر پر باری، که بغضم می کند سنگین
منم همچون همان ابری، که در باران نمی بارم
همیشه منتظر هستم، که شاید پیش من آیی
در این اوضاع تنهایی، شده تنها همین کارم
محمدصادق رزمی
شدم رسوا و سرگردان
عالی...