با خود تصور می کنم، بر من نگاهی می کنی
از عمق احساس و دلت، گاهی تو آهی می کنی
باران تندی می شود از عشقِ تو در این جهان
در زیر باران با غمت، من را چو ماهی می کنی
بودم به دنبال رُخت ،من چون غباری در رَهَت
من را ز درد و غصه ات، چون گرد راهی می کنی
افتاده ام در چاه عشق مانند یوسف در چهی
اما مرا با درد خود تنها به چاهی می کنی
دیر آمدی ای عشق من، حالا که من خوابیده ام
بر قبر من با گریه ات، حالا نگاهی می کنی
محمدصادق رزمی
اَرَنی ، کسی بگوید که ترا ندیده باشد
تو که با منی همیشه
چه "تری" چه " لن ترانی"